loading
در حال بررسی درخواست شما
Arsenal

بهترین جواب: روح هایبوری..........(۲)

http://www.tarafdari.com/sites/default/files/contents/user23730/content-note/arsene-wenger-wallpaper-03_0.jpg


  "لعنتی زود باش برو، بازی داره شروع میشه!.......برو دیگه!"

شبیه صدای نوارهای ضبط صوت قدیمی که بعضی وقت ها به هم پیچ میخورن،
داشتم تند تند این کلمات رو به خودم میگفتم. از اون لحظه هیچی رو به یاد
نمیارم؛ تاریخ روز، ساعت بازی، هیچ کدوم ـو به یاد ندارم. فقط میدونستم
بازی داشتیم. با چه تیمی؟! حتی این رو هم فراموش کردم!...

بلیت بازی رو پریروزِ همون روز گرفتم. شماره ی صندلیم، شماره ی 10 بود.
همیشه دوست داشتم اون سکوهای جلو بشینم. حال و هوای بخصوصی واسم داشت. مثل
این بود که همیشه از قبل برنده باشم... همینطور که داشتم تند تند میدویدم،
هوا داشت غروب میکرد. پیش خودم فکر میکردم که بازی الآن شروع شده،
ولی...ولی وقتی جلوی در ورزشگاه رسیدم، خشکم زد! هیچ رفت وآمدی نبود،هیچ
صدایی هم نمیومد. فقط یه در باز و منِ متعجب! احساس میکردم که دارم اشتباه
میکنم؛ واسه همین یواش یواش داخل راهرو ها شدم. منتها جز راهرو های سوت و
کور چیزی گیرم نیومد. دلم میخواست فریاد بزنم که...ناگهان نور نورافکن های
ورزشگاه فضای راهرویی که توش بودم رو روشن کرد. با ترس و لرز وارد سکو ها
شدم. روی صندلی دهم نشستم؛مات و مبهوت! هیچ کسی نبود، هیچ بازیکنی،هیچ
هواداری، هیچ صدایی! هیچ وقت تا حالا اینقدر تنها نشده بودم. دیگه
نمیتونستم تحمل کنم همین جور یه جا بشینم. کم کم داشت بارون میومد. تصمیم
گرفتم روی چمن درست وسط ورزشگاه، جایی که بازی شروع میشه، زیر بارون
بایستم. تک تک قطرات بارون رو با تمام وجود حس میکردم. خواستم بایستم ولی
یه چیزی انگار میخواست منو چشم بسته به دروازه ی حریف ببره. یه چیز میخواست
منو مجبور به خیال پردازی کنه. چشامو بستم، یواش یواش قدم زدن ـو شروع
کردم، ولی مو به تنم داشت سیخ میشد! از چه چیزی میترسیدم؟! نه! این رو هم
به یاد نمیارم! همینطور که قدم میزدم، داشتم دو تا تیمو تصور میکردم که
مشغول بازی بودند. یکیشون رو انگار خیلی خوب میشناختم؛بازیکناش، هوادراش،
رنگ لباسش، نوع بازی کردنش... یه پیرمردم اون کنار بود که شبیه مرد های مو
بور بود! ولی همشون شبیه تکه هایی از عکسای قدیمی بودند؛تکه هایی لذت بخش و
زیبا. تکه هایی که روحم رو مال خودش میکرد. خیلی ناامید کننده بود که
نمیتونستم اونها رو تشخیص بدم. داشتم عکسا رو تو ذهنم مثل یه پازل کنار هم
میچیدم که یهو چشام بی اراده باز شد؛ بدون اینکه خودم بخوام.وقتی که چشام
باز شد پاهام ـو که درست روی خط دروازه بود، دیدم. لباسام، بدنم، همه خیس
شده بودند. میخواستم یه قدم دیگه بردارم،لحظه ای پیش خودم فکر کردم که
دیره باید برم. الآن تنهایِ تنها، خیسِ خیس ،اینجا چیکار باید بکنم؟! مث
صدای نوارهای ضبط صوت قدیمی که بعضی وقت ها به هم پیچ میخورن به خودم تند
تند میگفتم:"دور شو...تا میتونی دور شو!"

روزها گذشت، هفته ها گذشت، گذشت تا این که یه بازی ـه دیگه تو همین
ورزشگاه داشتیم.نمیدونم چه روزی بود! ساعت چند بود؟! با اینحال شماره ی
صندلیم بازم 10 بود. خیلی میچسبید بهم. انگار فقط این بود که بخاطرش خوشحال
بودم؛ خوشحالی از جنس تنهایی! بازم وقتی میرسیدم دم در ورزشگاه، هیچ کس
وجود نداشت، حتی هیچ صدایی هم نمیومد. داشتم کم کم دیوونه میشدم. بازیهای
بعدیم همینطور بود؛ سکوت مطلق در ورزشگاه! به معنای واقعی کلافه شده بودم.
شایدم از فوتبال خسته شده بودم. شایدم دیگه نمیخواستم بازیای تیم مورد
علاقم رو دنبال کنم. آره من یه زندگی دارم. نمیخوام اونو بخاطر فوتبال
نابود کنم. دیگه باید تیم مورد علاقم رو از ذهنم پاک کنم، تیمی که تمام
زندگیم رو تشکیل میداد، حتی روحم رو هم تسخیر کرده بود. این تیم برای من
شبیه یه سمفونی بود؛سمفونی سکـــــوت...!! دیگه وقتش رسیده بود احساس کنم
که" بـــاید برای خودم مفید باشم!"

به خونه برگشتم، سریع درِ کمدم رو باز کردم. یه عالمه لباس از تیم مورد
علاقم اونجا بود، همه و همه تویه یه کمد بود. خندم میگرفت! حالا فهمیدم اسم
تیمم چی بود: "آرســـنال" بازم خندم میگرفت! میخواستم همه ی اون لباسا رو
به یه موسسه ی خیریه بدم؛ جایی که مردمانی از جنس "امیدواری" اونجا
بودند.بازم خندم میگرفت!... واسه همین همشون رو گذاشتم تو چمدون ـو با
خودم بردم. وقتی به اونجا رسیدم خیلی تعجب کردم چون بعد چند ماه این برای
بار اول بود که "در جمع بودن" رو حس میکردم، "صدا" رو حس میکردم، "زندگی
بدون فوتبال" رو حس میکردم! هوادارای فوتبالی زیادی اونجا بودند؛ از
تاتنهامی بگیر تا طرفدار چلسی، حتی منچستری ها... حتی آرسنالی ها! تصمیم
گرفتم لباسام ـو با عشق و علاقه ای که در بند بند همشون بود بین همشون پخش
کنم. لحظه ی سختی بود ولی تنهایی به چه درد من میخورد؟! سکوت به چه درد من
میخورد؟! رویا پردازی به چه درد من میخورد؟! همه و همه ی این ها رو
میخواستم از ذهنم پاک کنم. بازم خندم میگرفت! خنده ای که مو به تنم سیخ
میکرد. من از چی میترسیدم؟! نه! نمیتونم به یاد بیارم...

از بین لباس ها شماره ی 25 رو به یه تاتنهامی، دو تا از شماره ی 4 رو به
دو نفر، یکی بارسایی، یکی طرفدار چلسی، شماره ی 14 رو به یه بارسایی دیگر،
شماره ی 8 رو به یه هوادار سیتی و شماره ی 10 رو به یه یونایتدی دادم.
باقی مونده ها رو هم به بقیه دادم! بازم خندم میگرفت! یه خنده ی نا امید
کننده! اشک های شوقمو نمیخواستم به رو بیارم. واسه همین راهم رو به سمت
خونه کج کردم! وقتی به خونه رسیدم یه گوشه، لباسی رو دیدم که افتاده بود؛
یه کاپشن، یه کاپشن از نوع آرسنال. خندم میگرفت! بدون اینکه بهش توجه کنم
از کنارش رد شدم.

زندگیم رو دوباره از سر گرفتم. انگار تازه متولد شده بودم. خنده هام روز
به روز بیشتر میشد، تنهایی هام کمتر میشد... سکوت رو هم به خودم راه
نمیدادم. یه جورایی شبیه آدم های موفق زندگی میکردم! حداقلش این بود که
اینطور وانمود میکردم! روزها همینطور واسم میگذشت، تنها نکته ی منفیش
یکنواخت بودنش بود! تو یکی از این روزا یه لحظه پام به یه کاپشن خورد؛
همون کاپشن ارسنالی، تنها داراییم از تیم محبوبم! یه فکری به ذهنم رسید.
میخواستم از یکنواختی در بیام. واسه همین تصمیم گرفتم برم ورزش کنم. اونم
چه ورزشی؟! "فوتبـــــال". سریع خودم ـو جمع کردم و کاپشنمو پوشیدم ـو با
یه توپ راه افتادم. راه افتادم تا این که به زمین تمرین آرسنال رسیدم. بازم
خندم میگرفت! بادِ خیلی یواش و لطیفی رو حس میکردم. هیچکس نبود، هیچ صدایی
هم نمیومد. نا امید کننده بود ولی... ولی من خودم باید صدایی درست میکردم.
خودم باید فوتبال بازی میکردم. بازم خندم میگرفت! توپ ـو با خودم
برداشتم، یه دروازه هم انتخاب کردم. توپ ـو رو زمین گذاشتم، یه دورخیز شش
هفت متری کردم و... و با تمام قدرتم به توپ ضربه زدم. توپم گل شد به خودم
گفتم:" همینه، همینجوری ادامه بده."بازم خندم گرفت! ولی یه لحظه مو به تنم
خیس شد. از چی تعجب میکردم؟! نه! اینو به خوبــــی به یــــاد میـــــارم!
اون لحظه احساس میکردم یکی داره پشت سرم میخنده! برگشتم که پشت سرم ـو
ببینم: "لعنتی... همون پیرمرد مو بور بود."





آخرین اخبار آرسنال

جزئیات بلاگ

آرسنال=آرسن

چیز جالبی در مورد من وجود نداره! من هم بین این همه انسان مثل خیلی ها آرسنالی شدم. امیدوارم خوشی ها و ناراحتی تیممان را با هم تجربه کنیم.

تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۸/۳
بازدید پست : ۱,۱۶۴ بار
کل بازدید: ۲۴,۶۲۸ بار
این صفحه را به اشتراک بگذارید
بازی بعدی آرسنال
تاتنهام
تاتنهام
VS
آرسنال
آرسنال
لیگ برتر - تاتنهام هاتسپر
۱۴۰۳/۲/۹ ۱۶:۳۰
بازی قبلی آرسنال
آرسنال
آرسنال
5 - 0
چلسی
چلسی
لیگ برتر - استادیوم امارات
۱۴۰۳/۲/۴ ۲۲:۳۰