loading
در حال بررسی درخواست شما
Arsenal

اوتانازی


امروز صبح که چشمام رو باز کردم همه داشتن از تصمیمش حرف می زدن. به خاطر خستگی دیشب دیرتر از بقیه روزها بیدار شدم و انگار قبل از اینکه من بیدار بشم تصمیمش رو گرفته بود و به همه گفته بود.



تمام بچگیم جلوی چشمام تو یه لحظه مرور شد. یاد اون روزی افتادم که اومد گفت بیا امروز من می برمت مدرسه. اون روز تو راه مدرسه بهم می گفت تو‌ی زندگی بجز بازی و برنامه کودک یه چیزای دیگه ای هم هست که می تونن خیلی خوشحالت کنن ولی شاید یه وقتایی هم به خاطرش خیلی ناراحت بشی، دلت بشکنه و اصلا گریه کنی. اون موقع نمی فهمیدم چرا چیزی که قرار باعث شادی من باشه بتونه اشکم رو هم دربیاره. گفت ولی برای بزرگ شدن باید ناراحت هم بشی، دعوا هم بکنی، گریه هم بکنی. کلا برام حرفاش معنی نداشت و ساکت بودم، درست مثل الان، درست مثل این چند سال.



شرایط خونه اصلا خوب نیست، همه چیز مبهم و تاریکِ. هیچ کس نمی دونه چرا اینطوری شد چند سال پیش که با خوشحالی اومد تو و جعبه شیرینی دستش بود هیچ‌ کس آخرش رو اینطوری نمی دید. اومد گفت بالاخره تموم شد، بانک با وام خونه موافقت کرد، می ریم یه خونه بزرگتر همون که همه دیگه یه اتاق برای خودمون داریم. ما بچه ها که کلی خر کیف بودیم و اصلا برامون هیچ چیز دیگه مهم نبود ولی یه شب صدای دوتاشون رو می شنیدم که توش یه کم نگرانی بود. بهش می گفت حالا با این قسط بقیه هزینه ها رو چطوری بدیم؟ ولی اون خیالش راحت بود فقط می گفت خوب یکی دو سال هزینه هامون رو کم می کنیم تازه خونه جدید دیگه خرج تعمیر و کوفت و زهزمار اینجا رو نداره.



راست می گفت هزینه هامون رو کم کردیم، لباس قشنگتر می پوشیدیم ولی دیگه خبری از مهمونی نبود. یکی دو تا از بچه ها هم بر خلاف روال خونه قبلی زودتر از خونه رفتن چون می دونستن که باید کمک خرج باشن، اونا هم مخالفتی نمی کردن.



ده دوازده سالِ خیلی سختی بود، هر روز پیر شدن رو توی ‌چهره ش می دیدم. دیگه انقدر هم بزرگ شده بودم که در مورد مریضیش به منم بگن، اوایل خودم و به درو‌دیوار می زدم که بیاید همین الان یه کاری در موردش بکنیم این مریضی که چیزی نیست، ۱۰۰ نفر دیگه هم داشتن الان خوب شدن، ولی می گفتن نمی تونیم. مریضیه عجیبیه. هزینه درمانش خیلی بالاس ولی شاید به مرور زمان هم خود بدن با بیماری مقابله کنه، اونا هم به امید اینکه خودش خوب بشه خرج نمی کردن. البته تقصیر خودش هم بود چون تا هر وقت حرف درمان می شد اولین نفری که مخالفت می کرد خودش بود.



ولی هیچ زمانی به سختیه این دو سه سال نبود. دیگه انقدر کار کرده بود که هر هزینه ای رو می شد داد. توی معامله هم آدم خیلی زرنگی بود یعنی حتی برای هزینه درمان هم یه قیمت هایی پیدا می کرد که هیچ کس باورش نمی شد، ولی دیگه خیلی دیر بود، قسمت بد ماجرا این بود که دکترا گفتن دیگه درمان فایده نداره، یعنی مقاومت بدنش در درجه اوله. تقریبا همه بچه ها شروع کرده بودن به غر زدن چون دیگه از نگهداریش همه خسته شده بودن، از طرف دیگه هم تصمیم اول و آخر تو هر کاری با خودش بود واسه همین بعضی از بچه ها حتی با قهر می رفتن . ولی من ساکت بودم، فقط ساکت بودم.



دکترا گفتن نهایتش یک سال دیگه دووم بیاره، حالا که خودش می خواد ما مجوز اوتانازی رو صادر می کنیم. من بازم ساکتم، تمام امیدم به این بود که این یه سال حالش بهتر بشه با اینکه می دونستم نمیشه ولی دوست داشتم که بشه. دوست داشتم تا آخرین لحظه که جون داره مقاومت کنه. ولی تصمیم اول و آخر با خودشه. تصمیمش رو گرفته فقط گفته یه کار نیمه تموم داره که باید انجام بده، گفته حتی اگر هم انجام نشه آخرش در هر دو صورت اوتانازی



همه راضی هستن از این تصمیم. خوشحال نه، فقط راضی. منم باید قبول کنم و بگم خداحافظ، کاش میشد ولی حیف.



خداحافظ ونگر



Good Luck



 


آخرین اخبار آرسنال

جزئیات بلاگ

گذشته درخشان تکرار خواهد شد

از سال 96 طرفدار آرسنالم و حتی مسیر زندگیم به سمت آرسناله. نیمکت آرسنال دومین هدف بزرگ زندگیمه (واقعا هم دارم براش تلاش می کنم)<br>دوست دخترم هم آرسنالیه دو آتیشس.<br>good luck<br>

تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱/۳۱
بازدید پست : ۷۸۵ بار
کل بازدید: ۴۸,۹۰۴ بار
این صفحه را به اشتراک بگذارید
بازی بعدی آرسنال
آرسنال
آرسنال
VS
ایپسویچ
ایپسویچ
لیگ برتر - استادیوم امارات
۱۴۰۳/۱۰/۷ ۲۳:۴۵
بازی قبلی آرسنال
کریستال پالاس
کریستال پالاس
1 - 5
آرسنال
آرسنال
لیگ برتر - سِلهارست پارک
۱۴۰۳/۱۰/۱ ۲۱:۰۰