loading
در حال بررسی درخواست شما
Arsenal

خاطرات آبو دیابی ۲




"به لندن رفتم، مصدوم شدم و بازگشتهای چند باره"



خاطرات آبو دیابی



 جلد دوم



نوشته آبودیابی



 



 



دیباچه ناشر



در قسمت قبل خواندید که چگونه آبو دیابی و خانواده وی تصمیم
گرفتند که آبو روی به فوتبال بیاورد و خواندید که خانواده وی در راه زنده نگه
داشتن آبو چه مرارت ها و مشقتها و یخ حوض شکستنهایی را به جان خریدند زیرا آبو و
بازگشت وی همواره قابل ستایش و الگو و خریدی جدید است.



 همچنین با نقش موثر
نگرش و واکنش مثبت در زندگی آبو آشنا شدید و دیدید که یک نگرش مثبت (که همانا
ایمان به قهرمانی فرانسه در جام جهانی 98 بود)، باعث گردید که آبو دیابی زندگی
نباتی و روی صندلی چرخدار بودن را رها کند و تصمیم بگیرد تا راهی را آغاز کند و
واکنشی مثبت و پاسخی به منتقدان (خصوصا عمه بلقیس که موجب ناراحتی مادرش شده بود)،
بدهد.



باشد که زندگی وی و آنچه که در این کتاب نوشته، موجب الگو
گیری نسل جوان شده و آنان با عزمی راسخ در راه تحقق آرزوهای خود بروند و بدانند که
در این راه سختی های پرشماری وجود دارد که تنها با نگرش مثبت و اراده ی قوی میتوان
از آنها گذر کرد.



در پایان برخود لازم میدانم از نویسنده این کتاب جناب آقای
آبو دیابی و کلیه ویراستارها و هیئت مدیره انتشاراتی و کلیه خوانندگانی که کتاب
جلد اول را خریدند و با نظرات و انتقادات خود ما را یاری نمودند تشکر کرده و به
همگی آنها اعتبار بدهم.



 



ارادتمند



آرسن ونگر



مدیر انتشاراتی ونگر تراست



........................................



 



منو بردن آکادمی جنوب پاریس ثبت نام کردند. کلی گوسفند
کشتیم و کله پاچشو خیرات کردیم. مادرم دل تو دلش نبود و عمه بلقیس هم اصلا به
مراسم هامون نیومد.



تو جلسه اول دیدم که رو نیمکت پشت درختا یه مردی هست که
خونه اصلیش تو شمال لندنه. خیلی شبیه به یکی از شخصیتای فوتبالیستها بود ( همون استعداد
یاب که اسمش کاتاگاری بود)، صبحها با چندین مجله به زبونهای مختلف با عینک دودی رو
چشاش میومد و بعد اینکه برای پرنده ها آب و دون میریخت، همون موقعی که اطرافش پر
از پرنده بود روزنامشو وا میکرد و پشت روزنامه ها قایمکی بازی بچه ها رو نگاه
میکرد. عینک دودیش حتی تو روزای بارونی هم رو چشاش بود. دقت که کردم با هر حرکت
خوب از طرف من، عینک دودیش برق میزد ( من فکر میکردم فقط تو کارتون فوتبالیستها
اینطوری میشه)



همون اول که توپو میگرفتم با اون قد دیلاقم دو سه نفری رو
دریبل میزدم .پاس میدادم به مهاجممون یه پسر خوشتیپی که از جنوب فرانسه اومده بود
و بهش میگفتن اولیویه. تا میخواست بچرخه توپو بزنه اینقدر معطل میکرد زاویه رو میبستن
توپش میخورد به دفاع. ولی با چرخش موهاش تو هوا و فیسش حال میکردم. توپا رو هم که
از دست میداد هم زبونشو در میاورد. خیلی نگرش پسره رو دوست داشتم. کلا پسر خوبی
بود. دقت که کردم عینک اون آقاهه هم با حرکات اولیویه برق میزد..



جلسات بعدی  دیدم هر
جلسه از دوستهای اجتماعی اولیویه میاد کنار زمین. شنیدم که ایشون مدل و مانکن و پسر
شایسته فرانسه است و مثل من که گاهی اوقات فوتبال بازی میکنم، اونم گاهی اوقات
فوتبال بازی میکنه.



تو یه جلسه از تمرینات بعد ازتمرین چون من آخرین نفر بودم و نیم ساعت اضافه تر تمرین میکردم تا رسیدم رختکن یهو دیدم که اولیویه سشوارش و اطو موهاش رو یادش رفته .  اولیویه معمولا بعد از تمرین با یکی از هواداراش میرفت دنبال لمس ساده. اونروز مستخدم  باشگاه کار داشت زودتر رفته بود از طرفی هم یادش رفته بود که من همیشه آخر از همه میرم بیرون. کلید باشگاه رو قفل کرده بود . برای همین مجبور شدم از دیوار برم بالا بعدش بپرم پایین. همون اول که خواستم برم بالا رباط صلیبیم پاره شد ولی
نگرش من قوی تر از اینا بود، واکنش مثبتی نشون دادم و از دیوار رفتم بالا که یهویی
یه پرنده رو کله م خربکاری کرد از اون بالا سر خوردم پایین لگنم شکست.



بازگشتم رو ویلچر. عمه بلقیس هر روز زنگ میزد حال منو
بپرسه. مادرم آتیش میگرفت.



 تصمیم گرفتم لا اقل
حالا که بازی نمیکنم، خونه نباشم تا اشکای مادرمو نبینم.برم کنار تیم باشم و از
چرخش موهای اولیویه تو هوا و محبوبیتش تو سکوها لذت ببرم



بازگشت من زیاد طول کشید ولی نگرش من همچنان مثبت بود.
خواستم کمک حال بچه ها باشم میرفتم کنار زمین کفشاشون رو واکس میزدم و جفت میکردم
و بعد از بازی چمنا رو آب میدادم. بوی چمنا رو که میشفتم، انگاری چمنا میگفتن که
آبو! این زمین بی تو یه چیزی کم داره. کلا نابود شدیم بس که اولیویه جای توپ ما رو
شوت کرد مصمم شدم به خاطر چمنها هم که شده برگردم و پاسخ محکمی به عمه بلقیس بدم.



لگن من بعد از چند ماه خوب شد و از ویلچر پیاده شدم. پدرم
ویلچر رو گذاشت رو پشت بوم چون برای بازگشتهای بعدیم لازم میشد. یه جفت عصا خرید.
تا پاهام کامل خوب شن



ماه رمضون شد و من با بچه محلها میرفتیم مسجد. اونجا گاهی
اوقات که موقعی که نماز تموم میشد جلسات سخرانی که شروع میشد، میرفتم دمپایی
اونایی که بیرون مسجد بودن رو جفت میکردم. گاهی اوقات دیگه هم با آفتابه مسجد و
فضاشو با بچه ها آب و جارو میکردیم. اونجا بود که گفتم هر سری که لازم شه بازگشت
های دوباره ای داشته باشم، چند جز از قرآن رو حفظ کنم.



گذشت و من همچنان با عصا بودم. یه روزی که بیرون داشتم آیین
زندگی و درس معارف یکی از بچه ها رو حفظ میکردم برم جاش تو دانشگاه امتحان بدم،
توپ برادرام افتاد تو حیاط همسایه ی جدیدمون که باغ بزرگی داشت. هر چقدر زنگ زدیم
کسی در رو وا نکرد.



من با همون عصا مجبور شدم از دیوار برم بالا ببینم کسی خونه
هاست یا نه و نکنه بالیی سرشون اومده باشه . تو همون حالت معلق رو دیوار دیدم همون
مردی که با عینک دودی میومد سر تمرینامون، داره بازی فوتبال ضبط شده ای رو میبینه.
اینقدره غرق فوتبال بود که متوجه زنگ زدن ماها نشده بود.



تا دیدم داره فوتبال نگاه میکنه، منم یاد اون موقعها که
سالم بودم افتادم و دامنم از دست برفت. با مغز از دیوار افتادم پایین و سرم افتاد
بغل حوض اما توپ فوتبال  نذاشت
که مغزم بخوره لبه حوض بریزه بیرون (چقدر شبیه کارتون سوباسا شد که تو اون کارتون هم توپ فوتبال
جون سوباسا رو نجات داد) اینقدره سر و صدا شد که 
اون مرده متوجه شد. تا منو دید که به خاطر توپ فوتبال با همون پاهای رباط
پاره کرده مجبور شدم بیام بالای دیوار ، به خاطر این که صدای زنگ رو نشنیده بود
ازم عذر خواهی کرد. و بهم گفت که من در اصل در شمال لندن زندگی میکنم و نام من
آرسن ونگر است. الان اومدم مهد کودکهای فرانسه دنبال استعدادها. از وقتی بازیت تو
آکادمی رو دیدم از نگرشت خوشم اومد و الان هم وقتی میبینم باز هم عاشق فوتبالی و
با کلی جراحات جنگی، دنبال توپ فوتبالی، فهمیدم که پسر خوبی هستی و نگرش خوبی
داری.



همونجا به همکارش پت رایس زنگ زد و گفت که یه نسخه از
قرارداد باشگاه با بازیکنهای جدید رو فکس کنه. یه خرید جدید داریم که همه ساله
خرید جدید تیممونه!.



مادرم کل محله رو شیرینی داد و اسپند دود کرد. سه دیگ آش
پشت  پا پخت. به همه گفت که به عمه بلقیس
بگید که آبو داره میره انگلیس. روز آخر  با
یه کاسه آب تا دم در اومد و من پشت  کامیون
بابام که پشتش پر از ویلچر و عصا و کرم رز ماری و اینا بود، با هزاران خاطره اونجا
رو ترک کردم .



..........



اوایل رو نیمکت بودم ولی کم کم وارد ترکیب شدم. تا این که
دوباره مصدوم شدم و منو فرستادن بیمارستان شمال لندن بخش آرسنال. اولش  بیرون یه تخت اضطراری برام گذاشتن چون ظاهرا
تختهای بخش پر بودن بعد که آخر فصل شد و بیمارستان خالی شد، منو منتقل کردن به بخش



بخشی که ما بودیم مثل تموم فیلمها و سریالها انتهای سالن
دست راست بیمارستان بود. کم کم همه چی بیمارستان دستم اومد. هیچوقت تنها نبودم و
همیشه یکی از بچه ها بود که پیشم باشه . منم از طرفی سنگ صبور بچه ها بودم. یواش
یواش دیدم که تئو ولکات و روسیچکی و ویلشر هم مثل من مشتری دائم و ساکن اونجا شدن.



یه روز ونگر اومد و بهم گفت: آبو! 4 ساله اینجایی! شاید
مصدومیتهات ناشی از تنهاییت باشه. وقتش نیست یه آستینی بالا بزنی؟ بهم گفت یه نگاه
به تئو و ویلشر بنداز! هر موقع مصدوم طولانی مدت شدن، 9 ماه بعد پدر شدن و چه چیزی
از این بهتر؟ تازه پسرت هم ایشالا مثل خودت نگرش اش قویه و من میتونم باهاش قرار
داد ببندم. همچنان که بچه ی تئو و ویلشر رو در نظر دارم!  پرستار پخش پذیرش رو نگاه کن! دختر مثل پنجه ی
آفتاب. آفتاب نخورده. سالهاست داره تو آتش عشقت مثل یه پروانه میسوزه و به خاطرتو
به مانکن و بچه خوشگلی جاستین بیبری مثل اولیویه جواب رد داده! خودت که میشناسی
اولیویه رو سوت بزنه امثال خانوم سانیا میان زنش میشن.



 تو نمیدونی که چقدر
از من حالت رو میپرسه و ازم خواهش کرده که بزارم فوتبال بازی نکنی. بمونی همین
بیمارستان خودش ازت پرستاری کنه. نمیدونی رفته بود با رئیس بیمارستان صحبت کرده
بود که بزاره تو این بیمارستان استخدام شی چون سا بقه ات و مدت زمان بودنت تو
بیمارستان از نصف کارمندهای اینجا بیشتره. اگه استخدام هم نشدی فوقش بزارنت کلاس
آموزش قرآن و احکام برای بچه های مصدوم آرسنال تو مسجد بیمارستان. ناگهان در
دریایی از عشق غوطه ور شدم. شیشه عشق شکست. چیزی از انتهای دلم جوشید و اومد
بالا....



اما نه نه نمیشد! راه نداشت!  عشق اصلی من فوتبال بود! به ونگر گفتم: آرسن!
شوما جای بابای مایی! همونطور که بابای فابرگاس و ون پرسی بودی ! یادمه رفتی برای
رابین سند گذاشتی و از بازداشتگاه آوردیش بیرون. به نظرت اگه خدافظی کنم، عمه
بلقیسم مادرم رو راحت میزاره؟ به نظرت خون دل خوردنهای مادرم و ترانزیت رفتنهای
بابام جبران میشه؟ آرسن ! حقوق باشگاه رو نمیخوام چون برات بازی نکردم ولی بزار لا
اقل تو بیمارستان بمونم. اون نگرشها چی میشه؟ اون بازگشتها و پاسخها و واکنشها چی
میشه؟ اون جمله ات که هر ساله میگی که بازگشت من یه خریده جدیده چی میشه؟  اگه تونستم بازی کنم که هیچی! به عشق ازلی ام
میرسم! نشد برمیگردم بیمارستان.



ونگر گفت پسرم! از همون اول عاشق نگرشت بودم و تو پسر خوبی
بودی ولی حالا افق جدیدی از نگرش رو به رویم باز کردی! که بهش میگن مرام و معرفت
هر کاری دوست داری بکن. ولی این بدون که بازگشتت، یه خرید جدید برای ماهاست و در
افق و نور خورشید غروب  محو شد و از انتهای
سالن به سمت چپ رفت در حالیکه پرنده ها از کنار پاهاش به سمت بالا پرواز میکردند.
( چون از در ورودی بخش آرسنال از طرف در اصلی، انتهای سالن سمت راسته) . همزمان
قوهای توی دریاچه رو میدیدم..... و دختر پذیرش که داشت به ملت آدرس بخشها رو
میداد...



با خانواده ام صحبت کردم: اونا موافق بودن که همچنان گاهی
اوقات فوتبال  بازی کنم. اون دختره رو هم
واسه مادرم سپردم. گفتم تو که نیستی لندن ولی اون جای تو رو واسم پر کرده. مادرم
اشکاش ریز ریز میومد و میگفت: آبو جان میبینم که بزرگ شدی. ..  منو برد انباری و گهواره الکتریکی و لیزر
مخفیها و شیشه های شیر و کرمهای رزماری و همه اون محافظا  رو بهم نشون داد. جفتی زدیم زیر گریه..



در آخر فصل از بند مصدومیت رها شدم. وقتی داشتم از تئو
والکات که جامو تو بیمارستان پر میکرد و بقیه خدافظی میکردم، بیمارستان رو به تئو
سپردم و بهش گفتم که هوای بچه ها رو که میان اونجا رو داشته باشه. که یدفعه دختره
اومد و گریه کنان تو گوشم گفت: من میدونم تو برمیگردی پیش من! عشق اصلیت منم نه
فوتبال . بیمارستان خونه ی اصلیته. اگه تو نباشی کی کنار بچه های مصدوم تیم باشه؟
کی کلاس احکام و قرآن واسه بچه ها بزاره؟ اگه بیایی خودم بخش پذیرش رو ول میکنم
میام 24 ساعته مواظبت میشم. تخت دائم تئو ولکات که تازگیا آوردن تو اتاقت که مربوط
به دائم المصدوماست رو هم از اونجا میندازیم بیرون! تو اون اتاق فقط جای توئه.



فصل جدید که شروع شد گفتم عشق اصلیم که فوتباله و خونه ی
اصلیم اونجاست ولی اگه نشد میرم بیمارستان که اونجا هم مثل زمین فوتبال منتظر
بازگشت منن. دو هفته بازی کردم، تا آخر فصل  رفتم بیمارستان. کل عوامل بیمارستان به مناسبت
بازگشت من نوشته بودن:
Home sweet
home
.



......



سلام دوستان



خوب دوستان. شرمنده که بین جلد اول و دوم خاطرات فاصله
افتاد



حدودای یک ساله که به جمعتون اضافه شدم و یادتون باشه اولین
پستم فردای فینال دورتموند بایرن پارسال بود میتونید این پست رو به عنوان کادوی یک
سالگی عضویتم قبول کنید



اگه یادتون باشه برای نگارش این پست و سه پست دیگه که تو
فکرم بود نظر سنجی گزاشتم که کدومو اول بنویسم که دوستان به اتفاق آرا این پست رو
انتخاب کردید ولی یادم رفته که یکی از اون سه پست دیگه چی بودن دوتاش یادمه:
"باشگاه فوتبال
آرسنال و جایگاه آن در عصر حاضر
" و "ونگر آخرین سردار"



در مورد فان بودن این پست بگم که خودتون رای دادید و
دموکراسی بوده و دقت کنید به هیچ کسی توهین نشده شاید یکمی رو لبه ی تیغ رفته
باشم(خصوصا قسمتی که مانکنها چیکار میکنند و رفتن آبو روی دیوار) و کمی هجو زیادی
داشته ولی گفتم برای تنوع سایت بد نیست



و لازم به تکرار نیست که پستهای جدی هم میزارم و صرفا قصد
شوخی رو ندارم



از تمام دوستانی که کلی کار و تحقیق میکنند و انرژی
میگذارند پست میگذارند هم تشکر میکنم اونایی که پست میزارن کامنت رو پستهاشون کمه
رو از طرف خودم که کوتاهی کردم کامنت نزاشتم ولی مطمئنا تلاش میکنم همه ی پستهاتون
رو بخونم حتی شایعات چون برای اونم دوستان زحمت میکشن ولی پیشنهاد دارم برای اینکه
پر بیننده شید آخر هفته ها پست بزارید یا گوشه ی راست بالای سایت رو نگاه کنید
تعداد آنلاینها چقدره اگه زیاد بود پست بزارید مثل امشب . از مدیرانم سایت که شاید
اختلاف نظر داشته باشم باهاشون ولی تلاششونو میکنند قوانین سایت رو رعایت کنند از
بعضی بچه ها هم تشکر میکنم که مطلب میزاشتن رو والم هوای ما رو داشتن



در مورد نقل انتقلات هم بگم که ماها اول لینک بودیم بعد دست
و پا در آوردیم. خود ونگر گفته که تجربیات من میگه تو فصل منتهی به جام جهانی،
جابه جایی ها بعد از جام جهانیه. تجربه ی ماها هم از ونگر میگه که کلا مجبور نشیم
خرید نمیکنیم(هر چند نشانه های تغییر رو پارسال و با خرید اوزیل دیدیم). من به
خودم باشه تا آخر تابستون نقل و انتقالات رو دنبال نمیکنم چون عالم و آدم میدونن
که ماها در کدام پستها نیاز به خرید داریم و اینا. در مورد یه پستی که یکی کامنت گذاشته بود گفته بود که هموطن
"غیر اصیل و غیر
ایرانیمون
"هم بگم که واقعا از یه آرسنالی انتظار نداشتم این حرف رو بزنه. آرسنالی ای که
ونگر مربیشه. اگه اون کسی که این کامنتو زیر یه پستی گزاشته بود در مورد منم همچین
نظری داره بیاد زیر این پست کامنت بده خودش میدونه کیه منم کاسه کوزمو جمع کنم  با اختیار
خودم برم. از ادمینهای محترم هم خواهشمندم که اگه درخواست دادم منو بندازن بیرون، با
کمال میل قبول کنن.



مرسی از دوستان و با امید موفقیت و پیروزی برای شما و رسیدن
به تمام آرزوهایتان



آخرین اخبار آرسنال

جزئیات بلاگ

آرسنال.فوتبال واقعی

در این آشفته بازار،پر ثبات ترین و از نظر من پاک ترین فوتبال و باشگاه فوتبال جهان،آرسناله

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۳/۶
بازدید پست : ۲,۴۳۱ بار
کل بازدید: ۳۵,۷۷۲ بار
این صفحه را به اشتراک بگذارید
بازی بعدی آرسنال
آرسنال
آرسنال
VS
ناتینگهام فارست
ناتینگهام فارست
لیگ برتر - استادیوم امارات
۱۴۰۳/۹/۳ ۱۸:۳۰
بازی آغاز شده است
بازی قبلی آرسنال
چلسی
چلسی
1 - 1
آرسنال
آرسنال
لیگ برتر - استمفردبریج
۱۴۰۳/۸/۲۰ ۲۰:۰۰